تمام شد ، تمام گذشته ها و گذ شته ی گذ شته ها ، تمام شد ، اکنون "این منم زنی تنها در آستانه ی فصلی سرد" ، باید دلتنگی ها را دور ریخت و تنهایی را به جان خرید .............. اما دلم برای آن گذشته ها تنگ می شود و برای گذ شته ی گذشته ها !
شیراز شهر دوست داشتنی ی راکد من (!) ، برای دومین بار شهر کودکی ام را گذاشتم چشم بر تمام "نوستالژی" ام بستم و راهی شدم ، راهی ی نا کجا آبادی که نمی دانم در انتهای این شهر شلوغ و پر هیاهو چه می شود ؟!
سپید-سیاه ، هنر ، گودو و باقی ی کافه های تهران رفته و نرفته مثل خیابانهایش غریب بودن را به یاد من می آورد ، پایتخت نشینان همیشه برای من موجودات دو پایی بودند که نمی فهمیدم چرا فرق می کنند.
حالا در میان پایتخت نشینان در پایتخت می نشینم و می بینم من با آن ها فرق می کنم –نه آنها با من- .
خدا پدر کارگردان "تهران انار ندارد" را بیامرزد ، که اگر روزهای اول تهران این فیلم را نمی دیدم ، باورم می شد که این تفاوت چیزی ست که همه تهرانی ها باور دارند.
قبل از این سفر دوستی گفت :"تو نباید تهران بری ، تو تهرانی نیستی ، تو تهران می خورنت . "
حالا اما آمدم تهران ، در هوای دودآلودی که ریه هایم را سنگین می کند ، آنقدر سنگین که نمی توانم وزن سیگار را تحمل کنم . بین ازدحام ماشین هایی که انتظار کشیدن در ترافیک های طولانی ، عصبانیشان نمی کند و ازدحام آدم هایی که مجبورند برای حرکت به هم تنه بزنند و عذر خواهی نکنند و برج های بلندی که جلوی دخمه های تنگ و تاریک سبز می شوند . در پارک های سبزی که زیر درخت هایش معتادها دود می کنند و درختهایش زیر آسمان تهران دود می خورند. بین گربه هایی که به دنبال موش ها می دوند و موش هایی که ازانسان ها فرار می کنند.
حالا می دانم فرق من با تهرانی ها این است که من انار دارم ، می دانم تو تهران نمی خورندم ، چون انار می خواهند !
حالا شیراز شهر دوست داشتنی راکدم را (!) با مزاری در خود ، چاردیواری یی تاریک و انسان های همیشه نگرانش ، برای دومین بار و برای همیشه می بوسم ، تا در جریان این شهر جدید ، این شهر شلوغ جاری شوم .
شیراز شهر دوست داشتنی ی راکد من (!) ، برای دومین بار شهر کودکی ام را گذاشتم چشم بر تمام "نوستالژی" ام بستم و راهی شدم ، راهی ی نا کجا آبادی که نمی دانم در انتهای این شهر شلوغ و پر هیاهو چه می شود ؟!
سپید-سیاه ، هنر ، گودو و باقی ی کافه های تهران رفته و نرفته مثل خیابانهایش غریب بودن را به یاد من می آورد ، پایتخت نشینان همیشه برای من موجودات دو پایی بودند که نمی فهمیدم چرا فرق می کنند.
حالا در میان پایتخت نشینان در پایتخت می نشینم و می بینم من با آن ها فرق می کنم –نه آنها با من- .
خدا پدر کارگردان "تهران انار ندارد" را بیامرزد ، که اگر روزهای اول تهران این فیلم را نمی دیدم ، باورم می شد که این تفاوت چیزی ست که همه تهرانی ها باور دارند.
قبل از این سفر دوستی گفت :"تو نباید تهران بری ، تو تهرانی نیستی ، تو تهران می خورنت . "
حالا اما آمدم تهران ، در هوای دودآلودی که ریه هایم را سنگین می کند ، آنقدر سنگین که نمی توانم وزن سیگار را تحمل کنم . بین ازدحام ماشین هایی که انتظار کشیدن در ترافیک های طولانی ، عصبانیشان نمی کند و ازدحام آدم هایی که مجبورند برای حرکت به هم تنه بزنند و عذر خواهی نکنند و برج های بلندی که جلوی دخمه های تنگ و تاریک سبز می شوند . در پارک های سبزی که زیر درخت هایش معتادها دود می کنند و درختهایش زیر آسمان تهران دود می خورند. بین گربه هایی که به دنبال موش ها می دوند و موش هایی که ازانسان ها فرار می کنند.
حالا می دانم فرق من با تهرانی ها این است که من انار دارم ، می دانم تو تهران نمی خورندم ، چون انار می خواهند !
حالا شیراز شهر دوست داشتنی راکدم را (!) با مزاری در خود ، چاردیواری یی تاریک و انسان های همیشه نگرانش ، برای دومین بار و برای همیشه می بوسم ، تا در جریان این شهر جدید ، این شهر شلوغ جاری شوم .
خیلی خوب بود
پاسخحذفبه نظر من بهترین کار و کردی.کجاش مهم نیست.ولی همه باید برن.راکد بودن مانع پیشرفت و موفقیت.
شیرازم هم چنان شیراز و شیراز می مونه.ما ها هستیم که عوض می شیم.پس فرق نداره تو کجا باشی.
واست آرزوی موفقیت و خوشبختی می کنم.